جدول جو
جدول جو

معنی ملک سیرت - جستجوی لغت در جدول جو

ملک سیرت
(مَ لَ رَ)
کنایه از مردم معصوم و عفیف. ملک نهاد. (آنندراج). آنکه خوی وی مانند فرشته باشد. خوش خوی. (ناظم الاطباء) :
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
ملک سیرتی، پری صورتی، متناسب خلقتی چون ماه و مشتری در قبای ششتری. (سندبادنامه ص 102).
شنیدم که نامش خدادوست بود
ملک سیرت و آدمی پوست بود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
ملک سیرت
آنکه خوی وی مانند فرشته باشد
تصویری از ملک سیرت
تصویر ملک سیرت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملک سیما
تصویر ملک سیما
(دخترانه)
دارای چهره ای زیبا چون چهره فرشتگان زیبا روی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاک سیرت
تصویر پاک سیرت
آنکه طریقه و مذهب خوب دارد، نیکوروش، نیک خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک سیرت
تصویر نیک سیرت
خوش خلق، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ عَ تَپْ پِ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ریاست و حکومت. (ناظم الاطباء). کشورستانی. کشورگشایی: چون... به بلاد عراق آمد (ملکشاه) خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری گران و عدت و آلت فراوان به قصد ملک گیری روی به عراق نهاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 30). رجوع به ملک گیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
گیرندۀ ملک. تصرف کننده ملک. ملک گشای. ملک ستان:
پذیرای رای وزیران شدند
که از جملۀ ملک گیران شدند.
نظامی.
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار.
عبید زاکانی.
رجوع به ملک ستان و ملک گشای و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ سَ / سِ)
تندرو. تیزرو. (فرهنگ فارسی معین). فلک پیما. فلک رو، به کنایت، بلندمقام. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوش خلق. (ناظم الاطباء). خوش خو. (فرهنگ فارسی معین). پارسا. (ناظم الاطباء). آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد. (فرهنگ فارسی معین). پاک نهاد. نیکونهاد. صافی ضمیر. نیک دل. پاک ضمیر:
صاحب دل نیک سیرت علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
درون مردمی چون ملک نیک سیرت
برون لشکری چون هژبران جنگی.
سعدی.
درویش نیک سیرت پاکیزه رای را
نان رباط و لقمۀدریوزه گو مباش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
خوشگل. پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی. ملک طلعت. زیباروی:
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است
یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ رَ)
ملک سیما:
ای پری روی ملک صورت زیباسیرت
هرکه با مثل تو انسش نبود انسان نیست.
سعدی.
و رجوع به ملک سیما شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پاکخوی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ هََ / هَِ ءَ)
ملک شمایل. فرشته شکل. فرشته طلعت:
جمشید ملک هیئت خورشید ملک هیبت
یک هندسۀ رایش معمار همه عالم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ رَ)
ملک خویی. فرشته خویی. خوش خویی:
کسی کوطریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت
ولیکن تو جایش بدان و مکن
ملک سیرتی در گه شیطنت.
ابن یمین.
و رجوع به ملک سیرت شود
لغت نامه دهخدا
خوشخو، خوش خلق، پارسا پاکسرشت فرو دهنده خوش خو خوش خلق، آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد: پارسا: (شاهزاده خوب صورت نیک سیرت... که آتش شمشیر آبدارش بهرام را چون سپند میسوخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک گیری
تصویر ملک گیری
مملکت گیری کشور ستانی: (ملکشاه... چون... ببلاد عراق آمد خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری گران و عدت و آلت فراوان بقصد ملک گیری روی بعراق نهاد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. 30)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مار سیرت
تصویر مار سیرت
مار سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلک سیر
تصویر فلک سیر
تندرو تیز رو، بلند مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک گیر
تصویر ملک گیر
تصرف کننده ملک، ملک گشای مملکت گیر کشور ستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک سیرت
تصویر پاک سیرت
نیکو روش، نیکو خو پاکخوی
فرهنگ لغت هوشیار